درباره وبلاگ

سلام ......دريا هستم 16 سالمه ...اميدوارم از وبلاگم خوشتون بياد و بهش سر بزنين ...... و دوستاي خوبي براي هم باشيم ...با آرزوي موفقيت براي شما و وبلاگتون ........مرسي......... باي...........
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنياي كاغذي من و آدرس donyaye-kaghazi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 77
بازدید کل : 5016
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 77
بازدید کل : 5016
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


دنياي كاغذي من
دو شنبه 16 آبان 1398برچسب:داستان,عشق, :: 23:50 ::  نويسنده : ساحل دريا       

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقعی. عشقی زیبا   

 

   برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

 

 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد