آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
دنياي كاغذي من
ساكنان دريا پس ازمدتي صداي امواج را نميشنوند ..................
چه تلخ است قصه عادت..............
دوستت دارم اينجوري.....................
اونجوري.......................
بدجوري.....................
افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی میپرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست!!!!!
دوست داشتم توهم مثل عروسكم باهام بودي .............
اماافسوس نيستي.......................
عشق هميشگي..................
كاش بود............ یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : ساحل دريا
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد دربهاري روشن از امواج نور در زمستاني غبارآلود و دود يا خزاني خالي از فريادوشور مرگ من روزي فرا خواهد رسيد: روزي ازاين تلخ وشيرين روزها روز پوچي همچو روزان دگر سايه اي زامروزها،ديروزها! ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هايم همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد درد ميخزند آرام روي دفترم دستهايم فارغ از افسون شعر ياد مي آرم كه در دستان من روز گاري شعله ميزد خون شعر خاك ميخواند مرا هردم به خويش مي رسند از ره كه در خاكم نهند آه شايد عاشقانم نيمه شب گل بر روي گور نمناكم نهند بعد من ناگه به يكسو مي روند پرده هاي تيره ي دنياي من چشمهاي ناشناسي مي خزند روي كاغذ ها ودفتر هاي من در اتاق كوچكم پا مي نهد بعد من، باياد من بيگانه اي در بر آئينه مي ماند به جاي تار مويي، نقش دستي ،شانه اي مي رهم از خويش و مي مانم ز خويش هر چه بر جا مانده ويران ميشود روح من چون بادبان قايقي در افقها دور و پنهان ميشود مي شتابند از پي هم بي شكيب روزها و هفته ها و ماه ها چشم تو در انتظار نامه اي خيره مي ماند به چشم راه ها ليك ديگر پيكر سرد مرا مي فشارد خاك دامن گير خاك بي تو،دور از ضربه هاي قلب تو قلب من ميپوسد آنجا زير خاك بعدها نام مرا باران و باد نرم مي شويند از رخسار سنگ گور من گمنام مي ماند به راه فارغ از افسانه هاي نام وننگ
سلاااااااااااااااااااااام.................. به همگي خواننده هاي عزيز.................. من اين شعرو از ديوان فروغ فرخ زاد نوشتم و از اين به بعد هفته اي يك بار يكي از شعراشو مينويسم وبراتون ميذارم.
پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : ساحل دريا
هرروز آفتاب غروب ميكند ، اما هر شب ستاره ها مي گويند:فردا در راه است. اگر شب را به خاطر از دست دادن " روز " گريه كني ، ستاره ها رو هم از دست خواهي داد.
دنيا مثل پاييزه :هم قشنگه ، هم غم انگيز. قشنگيش به خاطر تو ، غم انگيزيش به خاطر دوري از تو. عاشق باش تادلت براي كسي بتپد ، عاشق باش تا حس درد رو بچشي، عاشق باش اما نه يك عشق زميني ، بگذار عشقت آسماني و پاك باشد ، وسيع باشد تا تمام وجودت رادربر گيرد كه........... تو لياقتش رو داري.....مطمئن باش...... غروب شد ،خورشيد رفت. آفتاب گردان دنبال خورشيد ميگشت ،ناگهان.... ستاره اي چشمك زد، آفتاب گردان سرش را پايين انداخت. "آري .......گل ها هيچ وقت خيانت نميكنند."
پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : ساحل دريا
خدا دايره ايست به محيط همه جا وبه مساحت هيچ جا. اينم جمله اي از دوستم زهرا بود شما هم اگه مطلبي داريد تو خ برام بفرستيد حتما ميذارمش به اسم خودتون
زندگي مانند آبي است كه يخ زده باشد كه ناداني از كنار آن رد شود ونارا حت شود اما...................... دانايي از كنار آن رد شود وبگويد زير اين يخ زندگي جاريست.
|
|||
![]() |